شنبه من کلاس نداشتم برنامه ی دانشگاه هم ارزش نداشت که به‌خاطرش روز تعطیلم برم دانشگاه.مامانم میخواست برای روز دانشجو سوپرایزم کنه کیک خریده بود اما از شانش زیباش خودم در رو براش باز کردم با اینکه کیک رو گذاشته بود زمین اون گوشه دیدمش و گفتم این چیهه؟ مامانمم گفت تو روحت تو چرا در رو باز کردی میخواستم سوپرایزت کنم -_- 

گذاشتیمش تو یخچال تا اینکه شب شد بابام اومد مامانم گفت پاشو لباستو عوض کن میخوایم عکس بگیریم !! منم که مریض بودم با هزاران بدبختی عوض کردم (فقط شلوارمو عوض کردما همچین گفتم هزاران بدبختی انگار کوبیدم خودمو از نو ساختم ) و عکس گرفتیم ؛ مامان و خواهرم خیلی مشتاق بودن منم اشتیاق داشتما اما نمیتونستم نشون بدم چون کلا نمیتونم احساساتم رو نشون بدم خجالت میکشم://///

خلاصههه بعد از بریدن کیک و خوردنش خونه به حالت عادی برگشت و هر کس به کار خود رسید

راستی دیروز هم یه قسمت خادم سیاهرو دیدم و خوشم اومد تا قسمت شونزده یا هفده رو دانلود کردم که ببینم خدا میدونه کی!! الان اتک هم مونده و چند تا انیمه ی دیگه و دو تا مانگا و سریال روحو بگیر و باید این وسط ها درس هم بخونم


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

طنین گشت تی وی تو مووی Denise تاریخچه پیدایش انواع مته تاريخ ايران معرفی کالا فروشگاهی مجله اطلاعاتي ديجيتال