وقتی بچه بودم طوری بودم که بچه های همسایه گاهی اذیتم میکردن اما دوستای خوب هم داشتم .
حدود هفت سال تو ساختمونی که بودیم همه همکارای بابام بودم و بچه ها با هم دوست بودن. یکی از صمیمی ترین دوستام اسمش ارشیا (یا عرشیا؟ همیشه خدا قاطی میکنم ) بود که یا من خونه اونا بودم یا اون خونه ما بود.
من یک سال ازش بزرگتر بودم و همیشه کلییییی باهم بازی میکردیم اصلا اخبار جوانه ها رو که قبل از عمو گ پخش میکرد رو اون به من معرفی کرد. از اون دوران چند تا خاطره دارم که بعدا تعریف میکنم البته چون محو و تیکه تیکس شاید زیاد نباشه .
یه دوست کوتاه مدت هم داشتم اسمش تینا بود که یک لاکپشت داشت میاوردش باهم بازی میکردیم .
از همسایه هایی که از خودم بزرگتر بودن میتونم به مهدی ، عرفان و خواهرش غزاله (یا غزال بود یادم نیس) اشاره کنم که همیشه باهاشون میرفتم بازی و عجیب دلم میخواد فقط یک بار دیگه ببینمشون و چاق سلامتی کنیم
یکی دیگه هم بود اسمش یادم نیس راستش و چند تا دیگه هم همینطور
پسر دوست مامانم که اسمش رو دقیقا مطمئن نیستم و نمیگم و اونم بابام با باباش همکارن ، بهم سی دی کارتون قرض میداد و من کلی حال میکردم سر یکی از این کارتونا اینقدر نارنگی خوردم که شبش دل درد گرفتم رفتم دکتر!!:دی
یکی دیگه بود اسمش سیاوش بود ازش میترسیدم
سال ها بعد از اون دوران و بعد اون دوستای همکارای بابام ، تو پارک نزدیک خونمون مامانم با مامان یکی از همکلاسیام دوست شد و همینطور با چند نفر دیگه که با بچه هاشون دوست بودم اما فقط با همون دوستم که اسمش مبینا بود و گاهی داداشش که اسمش حسین بود بازی میکردم (حسین خیای شر بود همش هم مبینای بدبختو اذیت میکرد) . بقیه همه پسرای شیطون بودن بعضی وقتا یکیشون همش منو اذیت میکرد روم آب میریخت دلم میخواست خفش کتک -__- رو یکیشون هم کراش جزئی ای داشتم وای دوران جاهلیت
حالا کراش که میگم نه این معنی الانی ها ، منظورم اینه که دلم میخواست باهاش بازی کنم بچه باحالی بود اما دوست اون یکی نکبته بود:/
همین الان یادم اومد اون نکبته به یه گربههه غذا میداد پس دیگه نکبت نیس!
خدایا یعنی میشه یکبار دیگه ببینمشون؟!
خیلی امشب حرف زدم روم سیاه
درباره این سایت